کد مطلب:31822 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:408

آخرین دیدار











همه ی فرزندانش بنا به خواسته او، گرد بسترش نشسته بودند و با چشمانی اشكبار به سیمای مردی چشم دوخته بودند كه می خواست در آخرین دیدار، آخرین حرفهای خود را بگوید. بزرگان بنی هاشم و روسای شیعه را هم خواسته بود تا در آن مجلس حضور یابند.

برای آن كه همه ی مدعوین حاضر و شاهد باشند، بستر آن حضرت را در اتاق نسبتا بزرگی گسترده بودند. هركس وارد اتاق می شد از دیدن آن عزیز، بی اختیار سیل اشك بر رخسارش جاری می شد. آیا این علی است؟ شیر غران میدانهای جنگ؟ موج خروشان كارزارهای سخت؟ كوه صلابت و قدرت؟ قهرمان یكه تاز بدر و احد؟ سردار سرافراز خندق و خیبر؟ اینك اوست كه این چنین رنجور و ناتوان در بستر افتاده است؟

پیشانی مباركش را با دستمال زردی بسته بودند. رنگش چهره پارچه یكی بود، سم قوی و مهلكی را كه به تیغه ی شمشیر خورانده بودند، پیدا بود كه در سرتاسر خونش پراكنده گشته است و اثر كشنده ی خود را كاملا به جا نهاده است. اطرافیان آرام می گریستند. اما لبخند

[صفحه 21]

نمكین و كم رنگی بر لبان بی رنگ آن حضرت نقش بسته بود. دیگران را دلداری می داد و می فرمود: آرام باشید. غم مخورید. بی تابی مكنید. اگر بدانید به چه می اندیشم و چه می بینم هرگز غمگین نخواهید بود. اگر نمی دانید بدانید كه همه ی دل مشغولی من این است كه هر چه زودتر به حبیب و سرورم پیامبر اكرم بپیوندم. دوست دارم هرچه زودتر به دیدار همسر مهربان و فداكارم، زهرای عزیز، بشتابم. آگاه باشید این پیامبر خداست كه هم اینكه به روی من می خندد و مرا پیش خود فرامی خواند. عزیزانم ناراحت نباشید، صبوری كنید.

از پشت در، صدای گریه ی آرام و سوزناك زنان و دختران، دل انسان را كباب می كرد. به دستور آن حضرت، ایشان نباید ضجه بزنند و بی تابی كنند. نباید صدا به ناله و فریاد بلند كنند. حق داشتند فقط گریه كنند، اشك بریزند، عزاداری كنند. اما نباید سیلی به صورت بزنند یا گونه به ناخن بخراشند یا موی از سر بكنند یا فریاد بزنند و بی قراری كنند. مردان حاضر در مجلس هم همین وظیفه را داشتند. البته زینب و ام كلثوم آموخته بودند كه هرچند آتش غم، وجودشان را شعله ور سازد، چگونه آرام و بی سر و صدا اشك بریزند. آخر آنها زمانی كه كودكانی بیش نبودند در مصیبت مرگ مادر همین دستور را از پدر امر و توصیه ی پدر، آرام اشك می ریختند.

امیرالمومنین علیه السلام نگاهش را كه بی فروغ بود اما هنوز تا عمق جان نفوذ می كرد، در جمع حاضر به گردش درآورد و همه را از نظر گذراند و نگاهش به دیدگان پر اشك حسن، پسر بزرگش دوخته شد و آهی كشید و فرمود:

[صفحه 22]

پسرم حسن! جلوتر بیا، بیا كه با دیدن چهره ی جذاب و گیرای تو، خاطره ی برادرم رسول خدا برایم زنده می شود. شباهت تو به پیامبر بسیار شگفت انگیز است. جلو بیا، به نزد من.

حسن به دستور پدر جلو آمد و در مقابل بستر آن حضرت ایستاد. امیرالمومنین خواست به او كمك كنند تا بنشیند. دو سه بالش كوچك تكیه گاهش كردند تا توانست در بستر بنشیند. آنگاه دستور داد صندوقی را كه درون گنجه ای قرار داشت بیاورند. در حضور همه، خود، در صندوق را گشود. شمشیر ذوالفقار، عمامه و ردای رسول اكرم، كتابچه ای سر به مهر، كتابی نسبتا قطور، قرآنی كه خود به دست مباركش فراهم آورده و نوشته بود، و چند چیز دیگر كه از پیامبر به عنوان میراث امامت به ارث برده بود، همه را یك به یك تسلیم حضرت حسن كرد. و حاضران به شهادت طلبید و فرمود: شما همگی شاهد باشید، امام و پیشوای پس از من، حسن، سبط اكبر پیامبر است. سپس به امام حسن فرمود: و تو پسرم، اینها را كه امانت امامت است پس از خود به برادرت حسین خواهی سپرد. آنگاه امیرالمومنین سربرگردانید و چشم به حسین دوخت. همه ی آنهایی كه آنجا بودند دیدند كه وقتی چشم آن حضرت به حسین افتاد، چند بار سر تا پای او را ورانداز كرد و اشك در چشمان بی فروغش حلقه زد و فرمود: حسین جان، جلوتر بیا. شبیه ترین چهره ها به چهره ی پیامبر از آن حسن است و شبیه ترین اندامها به اندام آن حضرت از آن تو. و شما دو نفر هر دو فرزندان رسول خدا و از اصحاب كساء هستید. پسرم حسین تو هم فراموش مكن كه امام پس از تو پسرت علی است.

علی كه پسری دوازده ساله بود در كنار پدر ایستاده و در غم از

[صفحه 23]

دست دادن پدربزرگ اشك می ریخت. او هم مثل دیگران آرام گریه می كرد. اما همین كه حضرت علی از او خواست تا به كنار بسترش برود علی خود را در آغوش پدربزرگ انداخت و تاب از دست بداد و بغضش تركید و های های گریست. دیگران هم به صدای گریه علی زار زار گریستند و صدای گریه بلند شد. امیرالمومنین هم با همه ی صبوری از گریه ی معصومانه ی علی اشكش جاری شد. پس از چند دقیقه، با اشاره ی دست آن حضرت هم آرام شدند. سپس آن بزرگوار دست نوازش بر سر علی كشید و فرمود: عزیز جانم فراموش مكن كه امام پس از تو فرزندت محمد خواهد بود. پیامبر به من سفارش كرده است تا به تو بگویم سلام آن حضرت را به او برسانی. سلام مرا هم به او برسان و بگو كه پیامبر فرموده بود او در زمان خویش باقرالعلوم لقب می گیرد.

آنگاه حضرت امیرالمومنین علیه السلام دوباره امام حسن را مخاطب قرار داد و فرمود: فرزندم! تو پس از من ولی امر و صاحب خون من خواهی بود. اگر خواستی از قاتل من درگذری خود می دانی. و اگر تصمیم گرفتی او را به سزای عملش برسانی، در برابر ضربتی كه او به من زده است، فقط یك ضربت به او بزن و مراقب باش كه در این قصاص، از حدود الهی خارج نشوی.

همه می دانستند امیرالمومنین كسی نیست كه بخواهد انتقام بگیرد. می دانستند اگر او زنده بماند، چه بسا از ضارب خویش بگذرد. اما این را هم می دانستند كه به اجرای حكم الهی نیز حرمت می گذارد.

و لكم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب[1].

ای خردمندان بدانید كه در دل قصاص، حیات و

[صفحه 24]

زندگی نهفته است.

و آن بزرگوار در تفسیر این آیه فرموده بود:

القتل یقل القتل[2].

كشتنی كه از بسیاری كشتن ها می كاهد، همان حكم قصاص است.

از این رو از جانشین خویش خواست تا اگر تصمیم گرفت قاتل او را به سزای عملش برساند به عنوان اجرای حكم خداوند این كار را انجام دهد، نه به عنوان انتقام جویی و فرونشاندن آتش خشم و غضب.

پس از این سفارش، به فرزند برومندش فرمود: اینك پسرم! كاغذ و قلمی بیاور و در حضور جمع حاضر آنچه را كه می گویم، بنویس.

امام حسن به دستور پدر قلم و كاغذ آورد و آماده شد تا وصیت امیرالمومنین را بنویسد تا در تاریخ ماندگار شود و برای آیندگان درس عبرت گردد.

[صفحه 26]


صفحه 21، 22، 23، 24، 26.








    1. سوره ی بقره، آیه 179.
    2. تفسیر نورالثقلین ج 1 ص 158.